، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

مهمونی های دختر خوشگلم

روز چهارشنبه 27 فروردین شام خونه خاله زهرا دعوت بودیم اونجا کلی با دختر خاله هات فاطمه و فایزه و سید محمد پسر خالت بازی کردی ساعت 12 شب برگشیتم   پنج شنبه شب هم شام دوستایی بابایی عمو حامد وخاله مریم و عمو امیر و خاله لاله   آرتین جون گل پسرشون دعوت بودن خونمون من هم سوفله سبزیجات با زرشک پلو با مرغ درستیدم     دیروزظهر (جمعه 29 فروردین 93) هم خونه عموی بابایی کرج رفتیم خیلی خوش گذشت  
30 فروردين 1393

کارهای جدید سوین

فوت می کنه تا چتری های موهاش رو هوا برقصن و کلی ذوق می کنه می رقصه نشسته و ایستاده با موزیک و بدون موزیک از لای در  ورودی به زور می خواد بیرونو ببیته  و نامفهوم صحبت می کنه فک می کنه باباش الان میاد پاشو می ذاره رو گوشی تلفن تا قدش بلند بشه و بتونه از روی مبل چیزی رو برداره ...
23 فروردين 1393

ایستادن سوین خانوم

       از هفت ماهگی شروع به چهار دست و پا رفتن کردی  الانم یه هفته ای هست که می ایستی و زود می افتی   هر چی می گذره مدت زمانی  که وایمیستی بیشتر میشه جدیدا وقتی بلند میشی دست هم زنی خیییییییییییییییییییلی عاشقت هستم      
19 فروردين 1393

سرماخوردگی دخترم

دوشنبه که تو رو از خونه مامان بزرگ اوردیم آب مماخت اویزون بود و تو سرما خورده بودی   پنجشنبه شب تب کردی اساسی نتونستی بخوابی پا می شدی دست می زدی صبح جمعه بردیمت با بابایی دکتر گفت گلوت عفونت کردی و بهت یه عالمه شربت داد الهی من بمیرم که دخترم هیچیش نشه  
19 فروردين 1393

دخترم خانوم شده

دیروز بردم چکاب 10 کیلو شده بودی قدت 75 سانت تازه دکتر وزیری گفت تو قدت اندازه بچه های یکساله هست و سه ماه جلوتری همه چیز نرمال و خوب بود خدارو شکرررررررررررررررررررررررر
17 فروردين 1393

سیزده بدر و....

دختر مامان  دوشنبه 11 فروردین ساعت یک رفتیم خونه مامان بزرگ و چهار نفری راه افتادیم رفتیم زیراب خونه عمه سهیلا هوا بارونی و تمیز بود تو هم حسابی بازی کردی البته بیشتر از همه ایدا و ایسا دختر عمه هاتو تحویل می گرفتی سیزده بدر هم رفتیم اطراف خونشون که اسمش بازم یادم رفت خیییییییلی قشنگ بود خانواده شوهر ایسا جون هم بودن خیلی زحمت کشیدن ناهار هم جوجه و کباب خوردیم عکساشو بعدا میذارم راستی یه عروسک خوشگل هم آیدا جون عیدی بهت کادو داد و ایساجون هم بهت عیدی داد    
16 فروردين 1393

عید امد و عید امد

چند روزه که وبلاگ دختر گلمو بروز نکردم عید من و تو و بابایی اولین سال با تو بودن رو تجربه کردیم سفره انداختیمو توهی  می خواستی اونا رو برداری امسال بیرجند نرفتیم چون مامان بزرگ می خواست بیاد با دایی جون که کسنل شد و قرار شد ما اردیبهشت بریم بعد سال تحویل لباس نو رو پوشوندیم و رفتیم خونه مامان بزرگ فردا روز اول عید هم رفتیم شهریار خونه دختر عمه های بابایی پنج شنبه  هم عموی بابایی اومد خونه مامان بزرگ و ما هم ناهار دعوت بودیم7 فروردین   اگه برف و بارون نیاد هم قرار بریم شمال خونه عمه جون
9 فروردين 1393
1